دیروز که رفتیم یزد با بابایی خیلی اذیت شدیم
دیروز که رفتیم یزد با بابایی خیلی اذیت شدیم
مامان همش استرس داشتم
نگران بابایی بودم آخه ساعت 10 شب تونست افطار کنه
ازبس این ور و اون ور دویدیم
بالاخره رفتم بیمارستان گودرز نوار قلب گرفتیم
شکر خدا همه چی به خوبی تموم شد ششم باید برم برا معاینه واسه مامانت دعا کن عزیزم
باید کم کم خونه رو آماده و تمیز کنمتا تو که میای آماده باشه مامانی هوس کماچ کرده برم به مامان فاطمه بگم کماچ برات درست کنه مثل کماچ های خوشمزه بی نظیر مامان زری البته امروز که نمیتونه دارن میرن زارچ خاله زینب رو بیارن تا براش جشن بگیریم
ما که نمیتونیم بریم جشن اما خاله مهدیه میره عکس و فیلم برامون میگیره میاره دخترم به خاله زینبت خوش آمد بگو عزیزم!!!!!!!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی